دختـــــــــــر بابا
اصلا روایت هااااااا داریم که میگن دخترا بابایی هستند..!
ثمین من که از بچگیش دلبر بابا بوده و هست.!
حتی فیلم داریم از 7ماهگیش که 4دستو پا میره باباش اومد این قلقلی چنااااااان خودشو لوووووس میکرد که سنگ هم بود میومد بغلش میکرد چه رسد به آقای پدر که نفسش به نفس ثمین بنده!
شب ها حتما باید باباش بوسش کنه!
حتی اگه خوابم باشه ثمین،بابا میگه نمبتونم نبوسمش..
وقتی آقای پدر از سرِکار برمیگردن با آغوش باز و دوان دوان میره استقبالش تا ثابت کنه این جمله رو که
^دختر ها شیرین تر اند و از همان آغاز رسم دلبری را میدانند^
بابا آوینو دوست داره..
اونم خیییییییلی زیااااااااااااااااااد
ولی میگه ثمین یه چیزززززززززز دیگه ست!
این دختر ما دلبری رو خوووووووب بلده!
هرچی بخواد(اگه با مخالفت من روبه روشه)به بابا میگه اگه باباهم مخالفت کنهههه
ناز و عشــــــــــوه های دخترونش شروع میشن!
و در نهایت این مائیم که تسلیم میشیم...
*البته اگه یه چیزی بود که به ضررش بود دلیل مخالفتمونو براش توضیح میدیم و اونم قبول میکنه*
یه بار بهش گفتم وااااااااااااااااای این عشوه های دخترونت کششششت منو!
خیییییلی حق به جانب نشسته رو مبل میگه:
مامان حالا انصافا تو خودت یکی یدونه ی آقاجون نبودی؟
واقعا حرف حق تلخه!
شبتون خوش..